سیمای زندگی خانوادگی جامعه‌ی ما سیمایی بحرانی است. بحرانی که نمی‌توان نشانه‌ای واضح و یک‌بعدی برای آن شناسایی کرد. شاید دست به دامان شدن ما به جملاتی چون «دنیا خیلی خراب شده» ناشی از درماندگی در مقابل مسئله‌ای بغرنج باشد که توان رویارویی با آن را در خود نمی‌بینیم. همه‌ی ما فرزندانی برآمده از خانواده‌‌هایی متفاوت هستیم و خیلی اوقات ناکامی‌هایمان را به لغاتی مبهم چون عقده نسبت می‌دهیم که از قضا پدر و مادرمان را مسئول آن می‌دانیم. اما خود در مقام تحلیل هیچ تصور روشنی از عقده و اینکه چیست و از کجا ناشی می‌شود نداریم.

داستان زندگی ما داستان تکرار شدنی هم ذات‌پنداری با کودکانمان است و آنان همچون ما در سوت و کور ندانم‌کاریهایمان می‌گذرد. به راستی چکار می‌توان کرد؟ آیا شیوه تصور و زندگی ما ناچار از انتقال به نسل بعد است. آیا واقعاً کودکان ما مجبورند چون ما زندگی کنند و چون ما بیندیشند و آخر سر همه چیز را گردن پدر و مادرشان بیندازند. پاسخ ما این است که شاید بتوان کاری کرد. کاری برای هم خودمان و هم فرزندانمان تا زنجیر این سیکل ناکامی و رنج پایان‌ناپذیر را پاره کنیم.

ریشه‌ی بسیاری از مشکلات ما چه در سطح فردی و چه اجتماعی در شیوه‌‌هایی است که ما پرورش یافته‌ایم. تعامل افراد خانواده ما با هم، نگرشهایی که از طریق رفتار والدین به ما انتقال یافته‌اند، نحوه‌ی مهرورزی والدین و... در تعامل با وراثت ریشه‌ی آن چیزی هستند که ما اکنون فکر می‌کنیم، احساس می‌کنیم و رفتار می‌کنیم. 

ما در این گفتارها به تمام این مسائل شیوه‌‌های فرزندپروری خواهیم گفت که گرچه اطلاق دقیق و جزئی ندارد اما مصادیقش آنقدر مهم‌اند که ما را فارغ از نامگذاری بر سر بحث راجع به آن بکشاند.

پدر و مادرها معمولاً تصورشان بر این است که شیوه‌ی رفتار آنها با فرزندانشان از مقطع خاصی و سن ویژه‌ای مؤثر است و تا قبل از آن کودک نمی‌فهمد و پدر و مادر به هر شیوه‌ای رفتار کنند، رفتار فرزندشان را در کنترل دارند. در واقع تصور عمومی درباره‌ی فرزندپروری مبتنی بر یک سیستم جزیره‌ای است که عبور ما از آن جزیره مکانی خاص و زمانی خاصی دارد. بیایید این تفکر را در همان قدم اول مورد بررسی قرار دهیم و توهماتمان را در این زمینه کاهش دهیم. واقعیت این است که حتی از لحاظ زیستی شیوه‌ی تغذیه مادر در زمان بارداری، خوش‌بینی یا بدبینی مادر حین بارداری، دعواها و سروصداهایی که مادر در دوران بارداری می‌شنود، تجارب عاطفی و حتی لمس شکم توسط مادر با استناد به داده‌‌های انکارناپذیر علمی بر آینده کودک تأثیر می‌گذارد. این تأثیرات با تولد کودک و پا گذاردن او به محیطی ناآشنا با ابعادی جدید شدت می‌گیرد و قطعی‌تر از آن چیزی می‌شود که فکر می‌کنیم. در واقع می‌توان گفت پرورش فرزند فرایندی همه‌جانبه، همه زمانه و چند بعدی است که هر جزء از رفتار و نگرش ما هر قدر هم کلی باشد بر آن مؤثر است. نباید هنوز تصور کنیم اینکه ما کودک را موجودی متفاوت از خود می‌بینیم یا کمتر از خود و گاه احمق بر شیوه‌ی فرزندپروری ما بی‌تأثیر است. همین تصورات کلی هستند که جهت‌گیری ما را در سیستم حاکم بر پرورش فرزندانمان هدایت می‌کنند. پدر و مادر باید بپذیرند که کودکان بر خلاف تصورات قرون وسطایی اروپایی درباره کودک، مینیاتور انسان بزرگسال نیستند. یعنی نمی‌توانیم به کودکان همچون بزرگسالی با ابعاد کوچک نگاه کنیم و از این نگاه رفتارها و نگرشهای کودک را ارزیابی کنیم. کودکان در دنیای ذهنی و روانی خاص خود زندگی می‌کنند، نگرشهای خاص خود را دارند و به سبک خود احساساتشان را نشان می‌دهند. ما نمی‌توانیم با معیارهای بزرگسالی رفتار کودکانمان را ارزیابی و بر آن اساس نظام تشویق و تنبیهمان را تنظیم کنیم. ما هنور کودکان سه ساله‌مان را به خاطر دزدی تنبیه می‌کنیم و کودکانمان تاوان چیزی را پس می‌دهند که برای آنها بی‌معنی است. زیرا کودک سه ساله هنوز مفهوم مالکیت خصوصی را درک نکرده و قادر نیست بین مال خود و دیگری تفکیک قائل شود و دزدی برای او بی‌معنی است. فراوانند کودکانی که با معیارهای رفتار بزرگسالان تنبیه می‌شوند و توان دفاع از شیوه‌ی تفکر خود را ندارند یا بر عکس کودکانی که به خاطر بی‌سرو صدا نشستن چون بزرگسالان تشویق می‌شوند و مزد خود نبودن را دریافت می‌کنند. پذیرش این نکته جهت‌گیریهای کلی ما را در پرورش فرزندانمان بسیار تغییر می‌دهد و ما را بر آن می‌دارد تا درصدد آموزش شیوه‌ی تفکر کودکان و آشنایی با مراحل رشد آنان برآییم و درکمان را از نیازهای کودکان واقع‌بینانه کنیم.

در خطای استراتژیک دیگری والدین سهم شیوه‌ی رفتار خود را در پرورش فرزندانشان ناچیز تصور می‌کنند که این تصور انتطار آنان را از تشویق و تنبیه به عنوان مکانیزم جبران‌کننده بیشتر کرده است. زمانی که والدین با رفتار خود زمینه‌ی رفتار نابهنجار و غیراخلاقی را برای کودکشان فراهم می‌کنند، انتطار کنترل رفتار از طریق تشویق و تنبیه خیالی بیش نیست. والدین الگوی تامّ فرزندان خود هستند و هر حرکت جزئی‌شان به دقت از سوی کودک پایش می‌شود. شاید این جمله را که «بچه است نمی‌فهمه» وقتی که والدین یا اطرافیان کودک می‌خواهند کاری انجام دهند زیاد شنیده‌ایم و احتمالاً به درستی آن هم ایمان داریم. اما باید این واقعیت را پذیرفت که اینجا هم والدین دچار خودشیفتگی شده‌اند و باز نمی‌خواهند از نحوه‌ی رفتارپذیری آنان سر در بیاورند. بزرگسالان به دلیل تجارب حسی فراوان و شکل‌گیری روان بنه‌‌های آنان (تصورشان درباره‌ی اشیاء) کمتر تحت تأثیر حوادث و رفتارهای اطراف خود هستند و تعمیم این وضعیت به کودکان خطایی مصطلح و رایج است. کودکی که از هیچیک از رفتارها و اشیای دوروبر خود تصور شکل گرفته و روشنی ندارد، کوچکترین مشاهده از رفتار یا حوادث اطراف خود را به عنوان اولین تصور از آن رفتار یا شخص درونسازی می‌کند و تصور قالبیش را از آن شیء می‌سازد و در سیر مراحل رشد از طریق فرایندی به اسم برون‌سازی (مشاهده‌‌های بعدی او از همان رفتار یا شیء) اصلاح و جرح و تعدیل می‌کند. این تصورات اولیه از نوع رفتار و اشخاص پایه مقایسه و خط تطبیق او خواهد شد. بنابراین می‌توانیم این نکته را به جرأت به والدین گوشزد کنیم که رفتار ناگفته‌ی ما بیش از آنچه تصور می‌کنیم در نگرش کودکانمان به دنیا و و رفتارها، نگرشها و احساسهای آنان تأثیر خواهد گذاشت. دختر بچه‌ای که از یک سالگی مادرش را هر روز در مقابل آینه و در حال آرایش و تغییر چهره می‌بیند، علاوه بر اینکه این رفتار را در خود درونسازی و در مراحل بعدی رشد باز آفرینی می‌کند، تصور کلی‌اش را هم در باره‌ی تصویر بدن خود تغییر خواهد داد. این کودک این تصور را در خود پرورش خواهد داد که نباید با چهره‌ی واقعی‌مان با دیگران روبرو شویم و هنگام برخورد با دیگران ناچار از تغییر چهره و نمایش چیزی غیر از آنچه هستیم می‌باشیم. دیگر آموزش صداقت به این کودک در دورانهای بعدی آن آسانی قبلاً را نخواهد داشت. کودک این فرصت را از دست خواهد داد که از روی ظاهر افراد درباره‌ی آنان قضاوت نکند و در برابر آموزشهای انساندوستانه‌ی ما مبنی بر مهم نبودن ظواهر مقاومت خواهد کرد.

*كارشناس ارشد روان‌سنجی ـ بانه